چند وقت پیش خونه یکی از دوستام دعوت بودیم که ساغر عسل مامانی با اون کلاه و قر و فرش مورد توجه دوستام قرار گرفت و هی ژست میگرفت و اونهام تند تند ازش عکس میگرفتند اینم یکی از اون عکساش ...
سلام بچه ها امروز خیلی گریه کردم آخه مامانم هم گریه می کرد بابا مصطفی هم گریه می کرد میدونین مامان راحل میگه عمو مهدی هم مثل عمو رضا و عزیز جون رفته پیش خدا . منم دلم براشون تنگ میشه ولی براشون دعا میکنم شما هم براشون دعا کنید.
سلام به همه بچه ها و مامانا اونقدر مامان راحل ننوشت تا من ٣.٥ ساله شدم و خودم میتونم براتون جمله بگم تا مامی بنویسه . من سه سال و نیمم شده میرم به مرکز خلاقیت کودک و نوجوان .اونجا دوستای زیادی پیدا کردم .عسل کوچولو و عسل بزرگه . ابولفضل . صبا . پرنیا و .... اونجا خیلی بهم خوش میگذره جای همتون خالیه به ماماناتون بگین جای مهد شما رو ببرن به مرکز خلاقیت اگه سوالی داشتین میتونین از مامانم بپرسین. دوستون دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه ...